خاطرات کاغذی | بند انگشتی

داستان معروف "بند انگشتی" در قصه های کهن ملیت های مختلف روایت شده است و در دنیای کارتون های دهه 60 تلویزیون ما نسخه ژاپنی آن که سال 1980 به شیوه استاپ موشن تولید شده بود، پخش می شد. زنی که سال ها در انتظار داشتن بچه بود روزی برای دعا به معبد می رود. در آنجا به او دانه ای جادویی داده می شود. زن دانه را در خاک می کارد و بعد از چند روز دانه جوانه زده و تبدیل به گل زیبایی می شود که دخترکی موطلایی از میان گلبرگ هایش سربرمی آورد. دختری به قد وقواره یک بند انگشت که شب ها در پوست گردو می خوابید. یک شب که دخترک در خواب بود وزغ چاقی به طمع اینکه دختر را به همسری پسرش درآورد او را همراه با تخت خواب گردویی اش به میان برکه برد و روی برگ زنبق آبی گذاشت ،ماهی های کوچولو وقتی از نیت وزغ با خبر شدند به کمک پروانه، بندانگشتی را فراری دادند اما در میانه راه سوسک بالداری او را به جنگل برد تا همدم و مونس زندگی اش شود و... یکی دیگر از خواستگارهای بند انگشتی موش کور بود،اگرچه دخترک به او جواب مثبت داد اما دلش نمی خواست برای همیشه زیرزمین زندگی کند؛ در این میان پرستوی مهربانی به بندانگشتی توصیه کرد که او باید برای خوشحالی خودش زندگی کند. در آخر این کارتون تک قسمتی می دیدیم که بند انگشتی سوار بر بال های پرستو به سرزمین گل ها می رود. در آنجا با مردی به قد و قواره خودش که پادشاه گل ها بود آشنا شد و با او ازدواج کرد و ملکه گل ها شد.
کد خبر: ۱۳۹۷۵۹۳
نویسنده مریم فلاح
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها